Translate

۱۲/۲۰/۱۳۸۹

حكايتي است! روستاوندي ما

 تا مي‌خواد دستم روان بشه، تا ميام نوشته‌هامو به چهار نفر معرفي كنم، تا با فضاي وبلاگم آشنا مي‌شم و بهش عادت مي‌كنم، يا به زور رانده مي‌شم يا في لترش مي‌كنند، شايد هم من، دارم اشتباه مي‌كنم! پيش از اين فكر مي‌كردم به طور قطع بايستي خيلي كار مهمي كرده باشي تا از جايي رانده بشي، يا آدم خيلي خلافكاري باشي تا از كار بيرونت كنند يا اگر وبلاگي را مي‌بستند فكر مي‌كردم بي‌ترديد حرفهاي مهمي زده كه بستنش اما حالا اينجوري فكر نمي‌كنم‏، تازه فهميدم اگر توي سيستمي كار كني بايستي همرنگ بقيه عوامل بشي و گرنه رانده مي‌شي - مثل اون بنده خدايي كه رفته بود شهري كه همه خودشان را مي‌خاراندند و وقتي ديدند مهمانشان خودش را نمي‌خارانه، قرنطينه‌ش كردند-  و براي في لتر شدن وبلاگت، كافي‌ست خود نويسنده براي ف ي لتر شدن جامع‌الشرايط باشه!

  يه زماني براي همدردي كردن با محمد دوريش - وقتي وبلاگش رو بستند - گفتم: شما فقط وبلاگت فيل تره اما من خودم هم فيل تر شدم! دارم به خودم اميدوار مي‌شم! كه حرف درستي زدم - يا شايد از دستم دررفته  باشه! -

  به هر حال ما كه داريم ادامه مي‌ديم و مي‌خواهيم براي حوادث بعدي كه برامان رخ مي‌ده يك تريبون - سهل‌الوصول! - داشته باشيم.

۱۲/۱۳/۱۳۸۹

زمستان است و سرما سخت سوزان است ... و نفت كوپني!

روستاي ما گاز خانگي ندارد، سوخت منازل نفت و گازوييل است، سالهاي گذشته شعبه‌ي نفت يك ابتكاري به خرج داد و كسي صف نفت نمي‌رفت: روستا 700 خانواري به 5 منطقه تقسيم شده بود وقتي نوبتشان مي‌شد، توسط متصدي شعبه ، بوسيله‌ي تراكتوري كه براي اين كار خريداري شده بود نفت به درب منازل برده مي‌شد، سه سالي مي‌شود كه ديگر سر صف نفت كسي دستش نشكسته بود، كسي شيلنگ نفت را روي ديگري نمي‌گرفت، به هم فحش نمي‌دادند و خلاصه يه نوع رفاه ! و آسايش براي مردم روستا ايجاد شده بود تا اينكه ....
      ثبت‌نام كوپن سوخت در ترفةلعيني ! انجام شد، تعدادي (40 درصد) از كوپن هاي سوخت اهالي آمده، هوا كه سرد بود، سردتر هم شد، نفت هم كه گران است، پول يارانه نقدي هم كه تمام شده ! حالا ما مونديم و صف نفت و  ... گل و لاي است كه از سر و كولمان بالا مي‌رود تا بتوانيم يك بشكه نفت ببريم خانه!