Translate

۱۲/۲۰/۱۳۸۹

حكايتي است! روستاوندي ما

 تا مي‌خواد دستم روان بشه، تا ميام نوشته‌هامو به چهار نفر معرفي كنم، تا با فضاي وبلاگم آشنا مي‌شم و بهش عادت مي‌كنم، يا به زور رانده مي‌شم يا في لترش مي‌كنند، شايد هم من، دارم اشتباه مي‌كنم! پيش از اين فكر مي‌كردم به طور قطع بايستي خيلي كار مهمي كرده باشي تا از جايي رانده بشي، يا آدم خيلي خلافكاري باشي تا از كار بيرونت كنند يا اگر وبلاگي را مي‌بستند فكر مي‌كردم بي‌ترديد حرفهاي مهمي زده كه بستنش اما حالا اينجوري فكر نمي‌كنم‏، تازه فهميدم اگر توي سيستمي كار كني بايستي همرنگ بقيه عوامل بشي و گرنه رانده مي‌شي - مثل اون بنده خدايي كه رفته بود شهري كه همه خودشان را مي‌خاراندند و وقتي ديدند مهمانشان خودش را نمي‌خارانه، قرنطينه‌ش كردند-  و براي في لتر شدن وبلاگت، كافي‌ست خود نويسنده براي ف ي لتر شدن جامع‌الشرايط باشه!

  يه زماني براي همدردي كردن با محمد دوريش - وقتي وبلاگش رو بستند - گفتم: شما فقط وبلاگت فيل تره اما من خودم هم فيل تر شدم! دارم به خودم اميدوار مي‌شم! كه حرف درستي زدم - يا شايد از دستم دررفته  باشه! -

  به هر حال ما كه داريم ادامه مي‌ديم و مي‌خواهيم براي حوادث بعدي كه برامان رخ مي‌ده يك تريبون - سهل‌الوصول! - داشته باشيم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر