پاييز هشتاد و هشت صورتجلسهاي با امضاي سي و دو نفر از اهالي روستا به مديريت سياسي انتظامي استانداري همدان ارسال ميشود در اين نامه اتهاماتي به من زده ميشود، در روستا رعب و وحشت ايجاد كردن، توهين به ائمه و نظام و رييس جمهور و .... بر اساس اين نامه و ساير دلايل نامرئي من از كار در دهياري اخراج ميشوم در تابستان سال هشتاد و نه بر اساس همان نامه، دو بار در دادگاه عمومي و انقلاب شهرستان بهار محاكمه ميشوم و قضات دادگاههاي عمومي و انقلاب راي به بيگناهي من ميدهند دادستان كه به عنوان مدعيالعموم از من شكايت كرده بود معترض ميشود آرا در دادگاه تجديد نظر استان تاييد ميشود ، براي احقاق حقوقم از افراد امضا كنندهي نامه به اتهام افترا و نشر اكاذيب شكايت ميكنم ، داديار پرونده بدون احضار متهمين پرونده شكايتم را رد ميكند و اعتراضم هم ره به جايي نميبرد، اگر برايم دوبار كيفرخواست تنظيم ميشود پس جرمي به من نسبت داده شده و چون تبريه شدهام پس اين افراد مرتكب جرم شدهاند اما زماني كه آنها هم تبريه ميشوند يا مثلي ميافتم كه:
زن و شوهري براي حل اختلاف نزد ملانصرالدين ميروند، زن دلايلش را ميگويد،
ملا: تو درست ميگويي
مرد هم دلايل برحق بودنش را ميگويد
ملا: تو درست ميگويي
شخص كه ناظر اين قضاوت ملاست، ميپرسد نميشود كه هر دو نفر برحق باشند بالاخره يك نفر مقصر است و ديگري بيگناه
ملا : تو هم درست ميگويي!
اينگونه است كه به آرامي از دادگستري هم دلسرد ميشوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر