متولد خرداد هزار و سيصد و بيست و دو بود و بيست و چهار خرداد نود فوت كرد، هفده بار زايمان كرد و و نه تا از آنها كه مقاومتر بودند و زنده ماندند را بزرگ كرد - شش دختر و سه پسر - ، دو تا نوه را هم بزرگ كرد، پسر بزرگش دو بچهي طلاق را به او سپرده بود، بيش از سي سال از عمرش را روي دار قالي سپري كرد كه مقداري از دسترنج آن سالهايش صرف وقت گذرانيهاي شوهرش شد و مابقي در آتشسوزي خانهاش از بين رفت، با دخترانش قالي بافت و خانهي سوخته را از نو بنا كرد، شوهرش را هم همراه كرد و زندگي را از نو ساخت، بچههاي آخري را مدرسه و دانشگاه فرستاد و كج به ابرو نياورد، اما ديگر توانش را از دست داده بود، بيش از ده بار عمل جراحي كرد تا عوارض دار قالي رهايش كند اما كارگر نشد، زايمانهاي مكرر و بيماريهاي متعدد قلبش را ضعيف كرده بود و ياراي همراهيش را نداشت و با اولين ايستي كه كرد ديگر حيات را در رگهايش حركت نداد و زندگيش از حركت باز ايستاد، شامگاه سهشنبه بيست و چهار خرداد نود، زماني كه تيرگي آفتاب خرداد، خستگي كار كورهي آجرپزي را در معاق كوه پنهان ميكرد غم از دست دادن مادر را تجربه كردم،
سخت بود
اما
مرگ تنها حقيقيت مطلقي است كه ديدهام ...
بايستي تاب بياورم و بيتابي پدر را كم كنم تا چند روزي بيشتر بتوانم او را ببينم، بايستي بغضم را فرو برم تا بيتابي آمنه - نوهاي كه مادرم بزرگش كرد - و همان روز فوت مادرم پسري را به دنيا آورده را كنترل كنم، بايستي گريه نكنم تا بتوانم دوستاني كه به هر وسيلهاي همدلي خود را ابراز ميكنند را پاسخ دهم و بايستي غم را نهان كنم ....
گاهي فكر ميكنم برخي متولد ميشوند براي رنج كشيدن
سلام
پاسخحذفمتاسف شدم. من الان این مطلب را خواندم و شرمنده از اینکه زودتر مطلع نبودم که برای مراسم حضور پیدا کنیم. عرض تسلیت مرا بپذیرید. امیدوارم غمِ دیگری را تجربه نکنید
خانم نجفي گرامي
پاسخحذفممنونم