مدتي است ميخوام بنويسم اما هيچ حسي براي نوشتن ندارم، مي خوام از مدرسهي زانيار بنويسم و اينكه معلمهاش دارن آماده ميشن كه كلاسهاي تابستانهشان را آغاز كنند، - آخه خودشون با آغاز سال تحصيلي جديد وقت كمتري دارند - بنويسم كه گروه خيريهي آزيران به ما كمك كردند تا هم براي مدرسهمون وايت برد بخريم و هم به معلمها دست مريزاد بگيم و هم كلي كتاب كودك و چند جلد كتاب آموزش مسايل جنسي - كه از نيازهاي اساسي كتابخانه و اهالي روستا بود تهيه كنيم، ميخوام از كارم بگم كه خيلي خستهم ميكنه، از اينكه ميبينم استخوانهاي همكارام زير چرخهاي صنعت توليد آجر پوكيده ميشه و هيچ آيندهاي برايشان متصور نميتوان شد، ميخوام بگم از روزي كه مادرم مرد، فرصت نكردم با پدرم يك دل سير حرف بزنم، بگم ميخوام براي دخترم دوچرخه بگيرم اما بايد از صد جاي زندگي بزنم تا ... از گرماي هوا بنويسم و اينكه در اكثر خانههاي روستايي وسايل سرمازا وجود نداره، بنويسم وقتي توي رودخانه شنا ميكنم به اين فكر ميكنم كه خانمها هم ممكنه به ذهنشون خطور كنه كه بيان اينجا شنا كنن؟
نميتونم بنويسم، از اولش هم من كه ميدونستم نويسنده نيستم اما در اطرافم اتفاقاتي ميافتاد كه كسي نبود اونارو گزارش كنه، يه جايي ثبتشون كنه، مجبور شدم خودم دست بكار شم، امتياز مهمي هم كه داشت اين بود كه ميتونستم گوشهاي از دردهام رو فرياد كنم،
من دچار خفقانم، خفقان
ميخواهم فرياد بلندي بكشم
كه صدايم به شما هم برسد
نميتونم بنويسم، از اولش هم من كه ميدونستم نويسنده نيستم اما در اطرافم اتفاقاتي ميافتاد كه كسي نبود اونارو گزارش كنه، يه جايي ثبتشون كنه، مجبور شدم خودم دست بكار شم، امتياز مهمي هم كه داشت اين بود كه ميتونستم گوشهاي از دردهام رو فرياد كنم،
من دچار خفقانم، خفقان
ميخواهم فرياد بلندي بكشم
كه صدايم به شما هم برسد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر